شنبه ۱۵ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 4 May 2024
 
۱

محمد جهان آرا هم توی این هواپیما بود

دوشنبه ۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ ساعت ۰۸:۴۹
کد مطلب: 877604
می خوام کامل در خدمت خونواده باشم.» به او گفتم: «محمد، سه روز بیشتر نمی تونی مرخصی بری! بابا، الان جنگه و اوضاع خرابه! هر آن امکان داره توی اهواز اتفاقاتی بیافته!
محمد جهان آرا هم توی این هواپیما بود
گروه فرهنگی جهان نيوز: بعد از سرکشی از خط، در راه اهواز، محمد که حسابی شاد و خوشحال بود، به من گفت: «من دیگه خیالم از آبادان راحت شد. همین امروز هم می خوام برم تهران!»

به او گفتم: «تو تازه اومدی اهواز! حالا می خوای بری، برو، اما دو سه روزه برگرد بیا! این چند روز هم که نیستی، من ترتیب یه خانه رو برات میدم که بیای همین جا مستقر بشی.» با شور و شعف گفت: «نه، دو سه روز به درد من نمیخوره! میخوام ده روز تهران بمونم! قراره بچم به دنیا بیاد».

از وقتی هم که حمزه به دنیا اومده، به اون صورت نتونستم ببینمش. میخوام کامل در خدمت خانواده باشم.» به او گفتم: «محمد، سه روز بیشتر نمی تونی مرخصی بری! بابا، الان جنگه و اوضاع خرابه! هر آن امکان داره توی اهواز اتفاقاتی بیافته!اون وقت تو میخوای ده روز مرخصی بری؟» کمی با او بگومگو کردم. مرتضایی درآمد گفت: «حالا بگذار بره، ایشاالله که اتفاقی نمی افته!»

به اهواز که رسیدیم، مرتضایی از ما جدا شد و من و محمد وارد سپاه شدیم. محمد شروع به جمع کردن وسایلش کرد. او همیشه با تویوتای خودش به تهران می رفت، اما آن روز تلفن را برداشت و تماس گرفت تا ببیند هواپیما به تهران پرواز دارد یا نه.

به قول خودش می خواست زودتر برسد. معمولاً ما در اهواز هر روز به دلایل گوناگون، یکی دو پرواز به تهران داشتیم. آن روز هم گفتند قرار است تعدادی از فرماندهان با یک فروند سی۱۳۰ به تهران بروند. محمد بعد از جمع کردن وسایل، از من خداحافظی کرد و به فرودگاه رفت.

دو ساعت بعد، از فرودگاه تماس گرفت و گفت: «هرچی این جا نشستم، مثل این که خبری از هواپیما نیست! یه زحمت بکش ماشینم رو بفرست فرودگاه که از همین جا سوار بشم و برم.» ماشینش را به یکی از بچه ها دادم که برایش ببرد. راننده رفت، اما دوباره با ماشین برگشت. پرسیدم: «پس چرا ماشین رو برگردوندی؟» گفت: «همین که برادر جهان آرا خواست سوار ماشین بشه، هواپیما نشست. اونم رفت که با هواپیما بره!»

غروب همان روز در سپاه بودیم که تلفنی به شمخانی خبر دادند هواپیمای سی ۱۳۰در کهریزک تهران سقوط کرده است. اصلا حواسم به محمد نبود. وقتی شمخانی گفت: «محمد، محمد هم توی این هواپیما بود!» تازه فهمیدم که چه بلایی سرمان آمده است.

برگرفته از كتاب «محمد نبودی» مجموعه خاطراتی از شهید سید محمد علی جهان آرا
راوی: غلامرضا صفار زاده

بیشتر بخوانید:
موضوع مهمی که شهید جهان آرا فراموش نمی‌کرد
https://jahannews.com/vdcjyaeoxuqeamz.fsfu.html
jahannews.com/vdcjyaeoxuqeamz.fsfu.html
نام شما

آدرس ايميل شما
برای ارتقای فرهنگ نقد و انتقاد و کمک به پیشرفت فرهنگ و اخلاق جامعه، تلاش کنیم به جای توهین و تمسخر دیگران، نظرات و استدلال هایمان را در رد یا قبول مطالب عنوان کنیم.
نظر شما *