گروه فرهنگی جهان نيوز: عملیات مسلم بن عقیل(ع) بود. چند شب قبل از عملیات حاجی به خانه آمد. مثل همیشه خاکی و خسته، زمستان بود، حاجی هم به خاطر سینوزیت شدیدی که داشت، سرش به شدّت درد می کرد. خودش را آماده نماز خواندن کرد.
گفتم: «حالا یه دوش بگیر، یه لقمه غذا بخور، خسته ای، بعد نماز بخون.» نگاه معنی داری به من کرد و گفت: «من این همه خودمو به زحمت انداختم و اومدم خونه که نماز اوّل وقت بخونم، حالا تو میگی اوّل برم غذا بخورم.»
یادم می آید آنقدر حالش بد بود و در شرایط جسمانی بدی به سر می برد که وقتی نمازش را شروع کرد، کنارش ایستادم تا اگر وسط نماز حالش بد شد و خواست زمین بخورد، بتوانم او را بگیرم.
برایم جالب بود با آن حال بد و وضع خراب و سردردی که داشت، حاضر نشد نماز اوّل وقت را رها کند و به باقی امور برسد.
راوی: ژیلا بدیهیان
برگرفته از کتاب «برای خدا مخلص بود»؛ روایت هایی از زندگانی شهید محمد ابراهیم همت
بیشتر بخوانید:
به خدا قسم فردا تن ماهی می خورم
روایتی خواندنی از نحوه شهادت سردار خیبر
بلایی که شهید همت سر فرمانده روزه خوار آورد
هم ما امتحان میشویم هم صدام
خاطره کمتر شنیده شده از عصبانیت طوفانی حاج همت
ماجرای امداد غیبی که اشک شهید همت را در آورد
ماجرای کفشهای ۳۰ کیلویی شهید همت چه بود؟
شهید همت راضی نشد امام خطبه عقدش را بخواند!
ماجرای تفحص پیکر بی سر شهید ابراهیم همت