اگه این بچه ها جذب بسیج بشن، مسیر زندگیشون تغییر می کنه؛ ولی اگه دیگه نیان به قهوه خونه و جاهای ناجور می رن، ممکنه دچار هزاران مصیبت بشن.»
گروه فرهنگی جهان نيوز: «ابراهیم، گونی هویج ها رو ببر بالا و مقداری از اون ها رو به مامانت بده براتون آب بگیره.»
«آقا دستت درد نکنه. اتفاقا امروز تو پایگاه بسیج، حلقه صالحین داریم. قراره چند نفر جدید بیان. با اینا یه آب هویج بستنی مشتی براشون درست می کنم!»
«ابراهیم، مگه جلسات بسیجتون پذیرایی نداره؟»
«نه آقا، بسیج پولش کجا بود؟ من اگه یه آب هویج بستنی به این بچه های جدید بدم و فضا رو براشون جذاب کنم که دفعه بعد با اشتیاق بیشتری بیان جلسه. اگه این بچه ها جذب بسیج بشن، مسیر زندگیشون تغییر می کنه؛ ولی اگه دیگه نیان به قهوه خونه و جاهای ناجور می رن، ممکنه دچار هزاران مصیبت بشن.»
«باشه، پسرم! هر کاری می تونی برای جوون های محله انجام بده.»
آن قدر آب هویج ها را گرفت که آبمیوه گیری سوخت. بعد هم لبخندی زد و گفت: «این آب میوه گیری در راه تبلیغ دین سوخت. اجرتون با شهدا!»
بعد هم مقدرای پول از من گرفت و خودش هم پول تو جیبی هایش را رویش گذاشت و بستنی خرید و به پایگاه بسیج برد.
با تمام وجودش مال و جان و وقتش را برای اعتقادش هزینه می کرد.
خاطرهای از مومنعلی اسمی، پدر شهید ابراهیم اسمی
برگرفته از کتاب «اسمی از تبار ابراهیم»؛ روایت هایی از زندگانی شهید مدافع حرم ابراهیم اسمی
شاد