شب وقتی سوار ماشین شد تا برود، موقع خداحافظی رفتم و صورتش را بوسیدم. این تنها باری بود که صورت حاجی را بوسیدم. ایشان رفت و ما هم هرکدام به محل استقرار خودمان برگشتیم.
اصلاً نمیدانست حاجقاسم، دختری به نام فاطمه دارد! گفتم «همینطور است. فاطمهخانم، دختر حاج قاسم است.» بعد از صحبت حاجآقای عسگری، به خانه سردار سلیمانی زنگ زدم.
این جمعیت اگر به گلزار شهدا میرفت، کشتار وحشتناکی اتفاق میافتاد. لطف خدا بود که قبل از رسیدن به گلزار، تابوتهای شهدا را با یک ماشین و از راهی فرعی خارج کردند