تایبی یک روزنامهنگار آمریکایی است. او بعد از تماشای «تکتیرانداز آمریکایی» قلم به انتقاد از کشتار و جنگافروزی ترویجیِ فیلم برداشته و نوشته: کایل واقعی یک «کودن» است اما با این فیلم مخالفت نمیکنیم چون ما را سرگرم میکند.
نقد روزنامهنگار آمریکایی بر فیلم تکتیرانداز
4 اسفند 1393 ساعت 14:54
تایبی یک روزنامهنگار آمریکایی است. او بعد از تماشای «تکتیرانداز آمریکایی» قلم به انتقاد از کشتار و جنگافروزی ترویجیِ فیلم برداشته و نوشته: کایل واقعی یک «کودن» است اما با این فیلم مخالفت نمیکنیم چون ما را سرگرم میکند.
به گزارش جهان به نقل از تسنیم، پس از تماشای فیلم تکتیرانداز آمریکایی، از آن بیزار شدم، مثل تمامی فیلمهای کلینت ایستوود ــ که البته بنده اکثر فیلمهای کلینت ایستوود را دوست دارم ــ تکتیرانداز آمریکایی نیز افسانه ساده و بدون ابهامی است که بسیار هدفمند و سازمان یافته، در حالی که در آنِ واحد چندین ایده را در بر میگیرد، خنده و گریه و ترس را برای مخاطبان خود سِرو میکند.
اینکه از شیوه مقدسنمای فیلمسازان هالیوود در تبدیل موضوعات جدی به درونمایههای کودکانه آشفته میشویم، بسیار احمقانه و خلاف عقل است. اهالی صنعت فیلم، دیوانهوار این عقیده را که فیلمهای آنها باید موضوع داشته باشند، رد میکنند، مگر چیزهایی چون «شخصیت» و «شرح داستان»؛ موضوعاتی که آنها قادرند بی وقفه دربارهشان سخن گویند.
این رویه، درست همانند همان فرهنگ هالیوود است که وحشت و تفرقه عصر جنگ ویتنام را به فیلمی درباره یک کودن پیش پا افتاده و مبتذل و پرانتز پایی تبدیل کرد که در برابر مسائل اخلاقی وحشتناک، شکلات میخورد و پینگپنگ بازی میکرد. پیام «فارست گامپ» این بود که اگر بیش از حد به نوشیدنیهای الکلی بیندیشید، به ایدز مبتلا خواهید شد و یا پاهای خود را از دست خواهید داد. بهعلاوه قهرمان این فیلم، ابلهی است که هروقت مملکتش از او میخواهد که عملی احمقانه انجام دهد، وی تنها شانههایش را بالا انداخته و میگوید: «هر چه!»
«فارست گامپ» بیش از نیم میلیارد به دست آورد و جایزه بهترین عکس را نیز دریافت کرد. بنابراین چه انتظاری میتوان از فیلم «تکتیرانداز آمریکایی» داشت؟ انتظار زیادی نمیتوان داشت. ولی حتی بر اساس کمترینِ کمترین استانداردهای این صنعت، این فیلم تنزل نوینی محسوب میشود.
مسئله اینجاست که تلاش برای ساختن فیلم هالیوودی خیالیای که در باتلاق اخلاقی احمقانهای بهنام عراق اشغالی به وقوع پیوسته است، نه تنها مضحک بلکه گستاخانهتر از تمامی اقدامات جرج بوش و دیک چنی است. هیچ کس انتظار نداشت که با شرح ۲۰دقیقهای تاریخ تحقیقات ناموفق FBI در مورد سلاحهای کشتار جمعی عراق، با ابوغریب و هزاران بیرحمی آمریکا و بمبارانهایی که منجر به ایجاد دولت اسلامی داعش و دیگر گروهها شد، مواجه شود.
ولی انجمن فیلم آمریکا بهمنظور مطلوب ساختن جنگ عراق، به این سرگرمی دوساعته درباره ماشین قاتلِ قلبطلایی ــ که تنها پس از کشتن تعداد زیادی از زنان و کودکان، احساس بد اندکی او را فرا میگیرد ــ بها داد.
«تکتیرانداز آمریکایی» فیلمی است که سیاستهای آن مضحک و احمقانه است و ارزش نقد و بررسی ندارد. تنها چیزی که موجب میشود آن را جدی بگیریم، این حقیقت شگفتآور است که جهانبینی بسیار مشابهی، ذهن کوچک رئیس جمهوری که جنگ عراق را بر ما تحمیل کرد، اشغال کرده است.
حقیقت این است که این فیلم از شهرت بسیاری برخوردار است؛ ازاینرو احساسات بسیاری از مردم را تحت تأثیر قرار داده است و این مهم، مشکل بزرگی محسوب میشود. براندن گریگس از سیانان با بیان رکورد ۱۰۵ میلیونی هفته نخست اکران فیلم «تکتیرانداز آمریکایی» مدعی شد: «تکتیرانداز آمریکایی، یک پدیده فرهنگی واجد شرایط به نظر میآید.» گریگس در ادامه در نقدی که باید موجبات غرور ایستوود را فراهم آورد، اظهار داشت که ریشه موفقیت این فیلم این است که «این فیلم درباره یک شخصیت واقعی است» و «این که این فیلم یک داستان انسانی است، نه یک قصه سیاسی».
کلینت، خسته نباشی! تو فیلمی درباره کشتار جمعی در عراق ساختی که منتقدان، غیرسیاسیاش میخوانند! این فیلم بر اساس همان خطمشیی است که هالیوود دنبال میکند.
کاراکترهای فیلمهای ایستوود تقریباً همواره کلاههای سیاه و مشکی و یا مشابه آن میپوشند؛ بنابراین از سویی، کاراکترهای خوب در هر زمانی قابل تشخیص هستند و از سویی دیگر میدانیم که بهدنبال انفجار سر چهکسانی باید هورا کشیده و کف بزنیم. در مورد فیلم «تکتیرانداز آمریکایی»، مفاهیم و شخصیتپردازیها کاملاً واضح و تکراری هستند: کریس کایل، تکتیرانداز «قهرمان»، در مقابل مصطفی «شرور» که همواره لباس مشکی بر تن دارد.
ایستوود ــ که قطعاً از آن شناخت یافتهاید ــ در فیلمهای خود در بهکار بستن حماقتهای بیشمار، زیادهروی میکند. نکته واضح دیگر اینکه کایل در عراق بهنوعی به تصویر کشیده میکشود که گویا در حال مبارزه با القاعده است ــ چنان که گویی رابطه منطقیای میان عراق و حملات ۱۱ سپتامبر وجود دارد، که البته هیچ رابطهای وجود نداشته است. و واقعیت این است که ما به کشوری بیگناه یورش برده بمبارانش کردیم و شهرهای زیبای آن را به مرکز تعلیم سربازانِ .... ــ شما حدس بزنید ــ مبدل کردیم؛ سربازان القاعده. اگرچه، آنها در این فیلم از معمای دشوار «اول مرغ بود یا تخممرغ» ــ یعنی اول القاعده بود که ما حمله کردیم یا حمله کردیم و بعد القاعده در عراق شکل گرفت ــ گذشتند، چرا که ارتباطی با «داستان انسانیت» نداشت.
ایستوود برای رسیدن به تشویقهای بیارزش تلاش میکند با توجه به پیشنهادهای متصدیان دفتر کایل سناریویی بنویسد که یک تکتیرانداز شرور در فیلم داشته باشد تا توسط او حذف شود و قهرمان بودن کایل معنا پیدا کند. با این شیوه در این خیالند که آسیب زدن به شهر و مردمش توسط آمریکا دیده نشود و طبق استانداردهای بسیار احمقانه هالیوود برنده جایزه باشند.
متعاقب این ژستسازی برای قهرمان جلوه دادن کایل، بردلی کوپر در نقش کایل تنومند! مصطفی ــ همان بازیگر نقش تکتیرانداز شرور عرب ــ را با خودنمایی نژادپرستانه نابود میکند. او پیش از هدف قرار دادن هدف بسیار دور خود، با خود نجوا میکند: «هدف کوچکت را نشانه برو، هدف کوچکت را بزن». حتی مخاطبان سالن جرسی سیتی، جایی که خود من نیز در آنجا به تماشای «تکتیرانداز آمریکایی» نشستم، برخاسته فریادهای خوشحالی سر دادند. میتوان تصور کرد که این فیلم در کشور سربازان خوششانس چه امتیازی کسب کرده است.
احتمالاً از نظر ایستوود، این نوع فیلمسازی «بهترین» مدل فیلمسازی محسوب میشود. طراحی صحنهای برای برانگیختن واکنشی که وی پیش از این نیز از فیلم «مشکل با منحنی» دریافت کرده بود؛ زمانی که شخصیت مرموزِ لاتین کوفاکس، ریگوبرتو سانچز، فرد شرور(Bonus Baby Bo Gentry) را شکست داد. حتی من نیز در آن صحنه فریاد شادی سر دادم.
و البته مسئله اینجاست که در جنگ با تروریسم چیزی با نام «پیروزی نظامی» وجود نداشت. در واقع، اشغالگریها منجر به کشتار دستهجمعی، صدها هزار کشته، عدم بهداشت و تصفیه آب، بیکاری همهگیر و افراط گرایی سیاسی شد که همچنان نیز ادامه دارد و سرتاسر مرزهای عراق را فرا گرفته است. این فیلم پرده بر همه این حقایق کشیده و ما را وادار به قبول این دروغ میکند که شلیک به مصطفی، اقدامی اندیشمندانه بوده است، شلیکی که تروریستها را از کافیشاپهای سانفرانسیسکو و یا هر جای دیگری بیرون میکشد. این صحنهای است که از همه تمایلات احمقانه و قاتلین تکتیرانداز ــ از سیاتل تا ساوانا ــ حمایت میکند.
خطرناکترین بخش فیلم این است که این فیلم به رفراندومی درباره شخصیت سرباز تنهایی مبدل میشود، که این، از همه لحاظ، استدلالی غیر قابل غلبه است. ما درباره کریس کایل و اوضاع دشوار وی سخن گفتیم ولی درباره رامسفلد و چنی و دیگر مقامات عالیرتبهای که کایل و سلاح پرقدرتش را در عراق مستقر کردهاند تا زنان و کودکان را هدف قرار دهد، سخنی نگفتیم.
در واقع، آنها شرورهای واقعی این فیلم محسوب میشوند؛ ولی اغلب مباحثهها درمورد شخصیت «قهرمانانه»ی کریس کایل بوده است. یکی از اعضای آکادمی اسکار خطاب به گزارشگری اظهار شگفتی کرد که آیا کایل که در زندگی واقعیاش توسط یک کهنهسرباز روانی و بهدنبال تفسیر عجیب خشونت موجود در جامعه ــ که خود آن میتواند موضوع جذابی برای یک فیلم محسوب شود ــ کشته شد، بیماری روانی بوده است. مایکل مور نیز بهدنبال توئیت این جمله «عموی من توسط تکتیرانداز جنگ جهانی دوم کشته شد...» با موجی از انتقادها مواجه شد.
و تعداد بسیاری از مفسران و منتقدان دیگر، با مقایسه کتاب کایل ــ جایی که او بیرحمانه به کشتن «وحشیها»! به خود میبالد ــ و فیلم تکتیرانداز ــ جایی که او بهعنوان یک فرد متعادل که مبارزه میکند، شخصیت پردازی شده است ــ خاطرنشان شدهاند که کایل واقعی در مقایسه با کایل فیلم تکتیرانداز، بهنوعی، یک «کودن» محسوب میشود. نویسنده این مقاله درباره بیان نظر خود درباره شخصیت کایل مینویسد: آزار دهندهترین فصل کتاب برای من فصلی بود که کایل درباره برتری خود از دیگر تکتیراندازها سخن میگوید؛ کایلی مدعی میشود که اگر فردی قدرت افسانهای من را تهدید کند «بهناگهان، تمامی پسران بد و شرور شهر تلاش میکنند که از گستره هدف من بگریزند».
مسئله اینجاست که نقد یک سرباز بهخاطر عملی کردن گفتههایش، همواره بد به نظر میرسد. از سویی دیگر، اینکه بهموجب اقدام ترحم برانگیز و یا تجربههای یک سرباز فریب بخوریم نیز خطرناک است؛ چرا که اکثر جنگها درباره چیزهایی بسیار بزرگتر و مهمتر هستند. آنها پس از جنگ ویتنام چنین کاری کردند، درست آن زمانی که جامعه آمریکا دهههای زیادی از زندگیاش را صرف تماشای فیلمهایی چون «بازگشت به وطن» و «اولین خون» و «شکارچی گوزن» درباره کهنهسربازانی که پس از جنون در تقلای بازگشت بودند، کرد. بنابراین باید از «تراژدی» ویتنام بهعنوان چیزی که در ابتدا توسط هموطنان ما تجربه شده است و نَه میلیونها هندوچینی که کُشتیم، یاد کنیم.
این بدین معنا نیست که سربازان ویتنامی نرنجیدند؛ آنها رنجیدند، ولی ساخت سرگرمیهایی از وضعیت دشوار آنها، موجب دلسردی آمریکاییها از اقدام در برابر این حرکتهای جنگطلبانه سیاسیون شد. این فیلمها از کشمکشهای سربازان بهعنوان نوعی پوشش انسانی، برای دور نگه داشتن ما از یادآوری اقدامات خود در ویتنام و کامبوج و لائوس سوء استفاده کرد. و این مهم هم اکنون مجدداً با ساخت فیلمهای جنگ با تروریسم آغاز شده است.
امروز نیز گریگس، خبرنگار سیانان مینویسد: «ما آماده دیدن فیلمهایی در مورد جنگ عراق هستیم». این ادامه همان مسیر است، یعنی اینکه ما آمادهایم با تماشای سختیهای جوانانمان در جنگهایی که سیاستمدارانمان به راه انداختند سرگرم شویم. و دوباره مسیر وارونه نشان دادن قضیه جنگ برای مردم آمریکا کلید بخورد. این، همه داستان نبوده است و نخواهد بود.
ما فیلمهایی در مورد کریس کایلهای جهان خواهیم ساخت و در مورد قهرمان بودن و نبودن آنها بحث خواهیم نمود. برخی از آنها قهرمان بودند و برخی نیز نبودند. ولی در روابطی عمومی ــ همچون جنگ ــ این سربازان هستند که گلولهها را شلیک میکنند، نَه آنهایی که سربازان را مسرورانه به مأموریتهای مرگباری که خودشان هرگز درکشان نمیکنند، میفرستند. فیلمسازانی چون ایستوود، فقط، آب را گلآلودهتر میکنند. برخی اوقات، چیزی بهنام «کرامت انسانی» وجود ندارد. برخی اوقات، داستان فیلم، بیمعنی و پوچ و یا بدتر از آن بدون مرجع است و «تکتیرانداز آمریکایی» چنین فیلمی است.
کد مطلب: 409113
آدرس مطلب: https://www.jahannews.com/analysis/409113/نقد-روزنامه-نگار-آمریکایی-فیلم-تک-تیرانداز